«بازی تاج و تخت»، این سریال محبوب کُش!
یکی از
مهمترین ویژگی های «بازی تاج و تخت» این است که مخاطب هیچ گاه نمی تواند از
زنده ماندن شخصیت های اصلی سریال مطمئن باشد و شاید این مهمترین دلیل نفرت
برخی هواداران سریال از جی آر آر مارتین نویسنده رمان ها همین باشد.
یکی از
مهمترین ویژگی های «بازی تاج و تخت» این است که مخاطب هیچ گاه نمی تواند از
زنده ماندن شخصیت های اصلی سریال مطمئن باشد و شاید این مهمترین دلیل نفرت
برخی هواداران سریال از جی آر آر مارتین نویسنده رمان ها همین باشد.
این سریال در جدول مرگ و میر با میانگین 14
کشته در هر قسمت دومین سریال پر از مرگ تاریخ است و تا امروز و در 50
قسمتی که از سریال پخش شده بیش از 300 بازیگر آمده و رفته اند. شخصیت هایی
که مخاطب اصلا فکرش را هم نمی کرد که ممکن است دیگر آنها را نبیند در کمتر
از چند دقیقه سر به نیست شده اند.
هر فصل این مجموعه تقریبا 4 مرگ غافلگیر کننده و دور از انتظار دارد که مخاطبان سریال را در شوک های اساسی فرو می برد.
در «بازی تاج و تخت» هیچ شخصیتی از مرگ
دور نیست و این قاعده کلی سریال است که نشان دهد هر کسی می تواند قربانی
بعدی بازی قدرت و سیاست باشد اما در بین تمام مرگ هایی که در سریال رخ
داده، آنها که مربوط به شخصیت های اصلی بودند یا غافلگیرکننده از آب درآمده
اند یا تکاندهنده که سعی کردیم بهترین مرگ ها را در این بخش برایتان گلچین
کنیم. البته که هنوز مشخص نیست آیا جان اسنو هم به گورستان شخصیت های
«بازی تاج و تخت» پیوسته یا نه. در ادامه همین مطلب به احتمالات مرده یا
زنده ماندن جان اسنو هم می پردازیم.
رابرت باراتیون
در اواخر فصل یک ادارد (ند) استارک رفیق
صمیمی رابرت باراتیون پادشاه هفت اقلیم که به همراه هم سلطنت خاندان
تارگرین ها را نابود کردند، متوجه می شود که سه فرزند رابرت از همسرش سرسی
لنیستر که در واقع وارثین تاج و تخت به حساب می آیند در اصل حاصل عشق
ممنوعه سرسی با برادرش جیمی لنیستر هستند.
او با اینکه از مقام دست پادشاه بودن
استعفا کرده اما این موضوع را به سرسی می گوید و به او فرصت فرار می دهد و
قصد دارد که در بازگشت رابرت از شکار حقیقت را با او در میان بگذارد اما
سرسی که همه چیزش را از دست رفته می بیند از یکی از اقوامش به نام لنسل
لنیستر می خواهد ترتیبی دهد که رابرت زنده از شکاری که رفته برنگردد. رابرت
بر اثر جراحات وارده توسط یک گراز وحشی یک روز بعد از اینکه زخمی و در حال
مرگ به مقر پادشاهی برمی گردد می میرد بدون آنکه واقعیت را بداند.
ادارد (ند) استارک
ادارد (ند) استارک، مردی که همه او را با
لقب صداقت و شجاعت می شناسند پس از آنکه متوجه نامشروع بودن فرزندان رابرت
می شود، تصمیم می گیرد به حمایت از استنیس باراتیون برادر کوچک پادشاه
کشته شده رابرت برخیزد چرا که او را وارث قانونی تاج و تخت می داند.
پیتر بیلیش که به او قول همکاری داده خیانت
می کند تا ادارد دستگیر شود. سرسی که از عاقبت کشتن مرد شجاعی که پدر زن
پسرش جافری هم هست هراس دارد، به او پیشنهاد می دهد که با اعتراف به خیانت
می تواند جان خود را نجات دهد و به نگهبانان شب بپیوندد، ادارد اول زیر بار
نمی رود ولی بعد به خاطر دخترش این پیشنهاد را قبول می کند.
او در مقابل همگان، اقراری دروغین می کند اما
جافری که حالا پادشاه شده ناگهان دستور اعدام ادارد را صادر می کند و سرسی
را بهت زده می گرداند. به دستور جافری و در کمتر از چند دقیقه سر ادارد
بریده می شود و سپس جافری سر او را بر سر نیزه ای قرار داده و دختر او
سانسا را وادار به دیدن آن می کند.
کال دروگو
یکی از نام آورترین جنگجویان دوتراکی است
که پس از سوءقصد افراد رابرت باراتیون به جان همسرش دنریس تارگرین تصمیم
می گیرد با افرادش برای فتح قلمرو پادشاهی و بازپس گیری تاج و تخت همسرش از
ایسوس به وستروس لشگرکشی کند.
در این راه او مجبور می شود به چندین قبیله و
روستا حمله کند و یک بار در این درگیری ها از ناحیه سینه به شدت زخمی می
شود. زخم او عفونت می کند و دنریس برای نجات جان او دست به دامان جادوگری
به نام میری مازدور می شود.
این جادوگر که کینه کال دروگو را به دلیل
حمله به روستاییش در دل دارد کاری می کند که او فلج و ناهوشیار شود. دنریس
هم وقتی مطمئن می شود که او دیگر زنده نخواهد ماند، با بالشتی او را خفه
می کند.
جور مورمنت
فرمانده همیشه نگران و محتاط دیوار که
یکی از عوامل رشد و پیشرفت جان اسنو بود و شمشیر مخصوص والریا را هم او به
جان اسنو داد. او که پدر جورامورمنت هم هست در فصل سه تصمیم می گیرد از
دیوار عبور کند تا ببیند ریشه اتفاقات مشکوکی که در حال رخ دادن است چیست.
در این سفر وایت ها به تیم او حمله می کنند و
افراد او که در بازگشت به شدت خسته، وحشت زده و عصبی اند برای تصاحب مال و
اموال مردی به نام کرستر که حاضر نیست به آنها خورد و خوراک درستی بدهد
تلاش می کنند اما جور مورمنت جلوی آنها می ایستد. نگهبانان شب علیه مورمنت
شورش می کنند و فرمانده خود را آن طرف دیوار به قتل می رسانند.
ایگرید
دختری از قبایل وحشی شمال
دیوار که جان اسنو در سفرش برای به دست آوردن اطلاعات به او برمی خورد و
جانش را نجات می دهد. این دختر وحشی که مدام جان اسنو را به تمسخر می گیرد و
اذیتش می کند کم کم به این نگهبان شب علاقه پیدا می کند، چند باری جان او
را نجات می دهد و این باعث علاقه جان به او می شود.
با این حال جان اسنو بین علاقه ممنوعه اش
به ایگریت به عنوان یک نگهبان شب و حفاظت از دیوار دومی را انتخاب کرده و
ایگرید را ترک می کند. ایگرید هم که عاشق اسنو شده در حالی که موقعیت کشتن
او را دارد می گذارد فرار کند.
فصل چهار و در حمله وحشی ها به دیوار و قلعه
کستل راک او پا به پای وحشی ها به جنگ نگهبانان شب می رود. در میدان جنگ
کستل راک در لحظه ای بسیار حساس ناگهان جان اسنو و ایگرید چشم در چشم هم می
شوند و همین کافی است تا ناگهان تیری کشنده به سینه ایگیرید اصابت کند و
او در میان چشم های خیس و بازوی لرزان جان اسنو و در حالی که هنوز هم معتقد
بود: «جان اسنو تو هیچی نمی دونی!» به کام مرگ رفت.
راب استارک
راب پسر
بزرگ ادارد (ند) استارک به اندازه پدرش دلاور و محبوب است ولی به اندازه
او کم خطا نیست. او برای گرفتن انتقام خون پدرش از لنیسترها و آزاد کردن
خواهرانش سانسا و اریا جنگ بزرگی را آغاز می کند. او در میانه های این جنگ
گو در حالی که قرار بود در یک ازدواج استراتژیک با یکی از دخترهای خاندان
فری ازدواج کند با دختری به نام ریوران آشنا می شود و برخلاف قولی که به
بزرگ این خاندان والدر فری داده و بدون توجه به توصیه های مادرش برای رعایت
قول و قرار، با ریوران ازدواج می کند.
راب زمانی که به کمک خانواده فری برای بردن
جنگ نیاز پیدا می کند سعی می کند از در پشیمانی با خانواده فری وارد شود،
والدر فری هم به شرط اینکه یکی از بزرگان استارک به جای او دامادش شود
عذرخواهی او را می پذیرد و برای مراسم عروسی او و زن حامله اش را دعوت می
کند.
والدر فری در کمال بهت همه به راب خیانت
می کند و در مراسم عروسی که بعدها به عروسی خونین معروف شد فرمان به قتل
راب استارک می دهد و روس از خاندان بولتن که همیشه دشمن درجه یک استارک ها
در شمال بودند خنجر را به قلب او فرو می کند.
شیرین باراتیون
دختر استنیس باراتیون که به واسطه صورت
نیمه سنگی اش همیشه مورد طرد و دلیل خجالت خانواده اش بود به طرز اشک آوری
کشته شد. شیرین روح لطیفی داشت و داووس سیورث به علت این که شیرین سواد
خواندن به او یاد داده بود او را به شدت دوست داشت.
استنیس هم یواشکی و ته دلش شیرین را دوست
داشت. او در جنگ آخرش هر طور شده می خواست وینترفل را بگیرد اما سرما
لشگرش را فلج کرده بود و میلساندر تنها راه حل ماجرا را قربانی کردن شیرین
برای خدایان می دانست.
استنیس در حالی که ابتدا مخالفت می کرد با
تحریک مادر شیرین حاضر به انجام این کار شد و شیرین را زنده در آتش سوزاند.
مادرش صبح روز بعد خودش را دار زد و استنیس هم که پس از شکست در جنگ با
بولتون ظاهرا به دست برین از تارث کشته شده.
کاتلین استارک
مادر خوش قلبی که احساسات زیادی کار دستش
داد. او زنی بسیار قدرتمند، با جذبه و دوست داشتنی بود که همه خانواده اش
او را می پرسیدند و او هم خانواده اش را همه چیز خود می دانست.
کاتلین استارک که از خانواده تالی بود، پس
از مرگ همسرش ادارد استارک و از دست دادن دخترانش با چند اقدام اشتباه پسرش
که به شدت درگیر جنگی سخت و میلیمتری با لنیسترها بود را حسابی به دردسر
انداخت. با اینحال آنقدر مهربان بود که پسرش از اشتباهات مهلک او گذر کرد.
کاتلین هم در عروسی خونین همسراه پسرش
راب بود. او با چشم خود مرگ پسر رشیدش را دید و کمی بعد خودش هم کشته شد.
صحنه مرگ کاتلین استارک را یکی از تکاندهنده ترین سکانس های سریال تا امروز
می دانند. شوک این اتفاق برای طرفداران سریال آنقدر بالا بود که بلافاصله
به پربحث ترین اتفاق روز برخی رسانه های معتبر جهان تبدیل شد.
تایوین لنیستر
مرگ تایوین در عجیب ترین جای ممکن اتفاق
افتاد؛ زمانی که دست پادشاه در توالت به سر می برد. اما قتل او به دست فرد
عجیبی هم اتفاق افتاد؛ پسر کوتوله اش تیریون. همان که از بچگی مدام تحقیرش
کرد و به زودی هم قرار بود اعدامش کند.
تایوین لنیستر جنجگوی بی نظیری بود اما
سیاست ورزی اش او را به فساد و تباهی کشاند. او به شدت معتقد بود خانواده
لنیسترها همیشه باید در جهت اهداف خانواده حرکت کنند و شاید علت اینکه
تیریون او را با تیر زد، جدا از اینکه پدرش به ناجوانمردی سراغ عشق او رفته
بود، این باشد که همین باشد که نمی خواست شبیه لنیسترها باشد.
جافری باراتیون
تقریبا همه عادت کرده بودند که از این
پادشاه احمق و لجوج و کودن و خودخواه و روانی نفرت داشته باشند. اصلا یکی
از دلایلی که خیلی ها «بازی تاج و تخت» را دوست داشتند، ابراز نفرت به
شخصیت جافری بود اما در حالی که همه بر این گمان بودند که جافری حالا
حالاها قرار است روی مخ همه باشد، ناگهان در مراسم عروسی اش با مارجری
تایرلی مسموم شد و در حالی که مادرش سرسری با حالی پریشان او را در آغوش
گرفته بود، با صورتی کبود و ترکیده جان داد.
سکانس مرگ جافری هم غافلگیرکننده بود و هم
بسیار لذتبخش، کسی که عامل قتل و آزار و اذیثت محبوب ترین شخصیت های «بازی
تاج و تخت» بود به دست مادربزرگ مارجری و با همکاری پیتر بیلیش به قتل
رسید.
جان اسنو
اما رسیدیم به جان اسنو. هیچ کس دوست
ندارد باور کند که با خیانت نگهبانان شب یکی از محبوب ترین شخصیت های سریال
کشته شده باشد. آخرین تصاویر فصل پنج درست مثل سکانس پایانی فیلم
«اینسپشن» کریستوفر نولان است. سریال به گونه ای روی صورت جان اسنو تمام می
شود که مخاطب بین مردن یا زنده ماندن او می ماند.
شوک مرگ ظاهری جان اسنو را هم ردیف با مرگ
کاتلین استارک می دانند. بعضی به دلایلی معتقدند که جان اسنو نمرده و اصلا
نمی تواند بمیرد. مجله موبایل لایکز در مقاله ای به ترجمه نفیر که به شدت
مورد استقبال و وثوق طرفداران «بازی تاج و تخت» هم قرار گرفت، شش دلیل جالب
و دقیق عنوان کرده مبنی بر اینکه جان اسنو نمرده و اصلا داستان به گونه ای
است که او نباید بمیرد.
دلیل های این مقاله که کاملا درست، منطقی
و با احتمال وقوع فراوان است، طرفداران جان اسنو را امیدوار کرده که با
آغاز فصل شش باز هم قد رعنای او را می خوانیم:
او «آزور آهای» است
به صورت کلی شخصیت های زیادی در مورد
«آزور آهای» صحبت می کنند. کسانی که کتاب های بازی تاج و تخت را خوانده اند
بهتر متوجه این ماجرا هستند. در داستان های محلی وستروس، آزور آهای شخصیت
بسیار مهمی است. او جنگجوی مثال زدنی است که در «عصرهای تاریک» – احتمالا
زمستان گذشته – دیده شده است. گفته می شود او یک تنه کل بشریت را نجات داده
است.
ملیساندرا؛ زن مو قرمز دیوانه ای که با
به کار گرفتن ذهن استنیس باعث شد کارهای احمقانه ای از او سر بزند و در
نهایت به سوی مرگ برود، باور دارد «آزور آهای» دوباره متولد خواهد شد.
احتمالا تنها اشتباه او این بود که فکر
می کرد استنیس «آزور آهای» است، در حالی که آزور آهای، جان اسنو است. او یک
بار به جان اسنو گفت «زمانی که از ستاره قرمز خون بیاید و تاریکی ها به
گرد هم جمع شوند، «آزور آهای» در میان دود و نمک دوباره متولد خواهد شد تا
اژدها را از میان سنگ ها بیدار کند».
او یک «وارگ» است
اگرچه در سریال تنها دیده ایم که برند
استارک وارد ذهن موجودات دیگر شود اما در کتاب «جورج آر آر مارتین» وارگ
بودن از ویژگی های استارک هاست و جان اسنو هم اگرچه حرام زاده است اما به
اندازه برادران و خواهران ناتنی اش می تواند وارگ باشد.
در حقیقت در آغاز کتاب رقصی با اژدهایان،
«وارامیر سیکسکینز» می گوید جان اسنو «یک تغییر پوست دهنده است که انضباط
ندارد». طرفداران پروپاقرص بازی تاج و تخت که کتاب ها را دنبال امی کنند و
در نتیجه خیلی وقت است که می دانسته اند جان اسنو خواهد مرد، مدت هاست این
نظریه را مطرح کرده اند که فرمانده نگهبانان، پیش از مرگ، خودش را به بدن
حیوان دست آموزش؛ «گوست»، منتقل کرده است.
«ملیساندرا» آنجا بود
به طور کلی نویسنده های بازی تاج و تخت
هیچ صحنه ای را بدون دلیل نمی نویسند. حالا این سوال مطرح می شود که چرا پس
از مرگ «استنیس» و ارتشش، «ملیساندرا» به «دیوار» بازگشت؟ شاید به این
دلیلف برگشت که وقتی جان اسنو با بی رحمی توسط مردان خودش کشته می شود،
آنجا باشد.
اما چرا این مسئله مهم است؟ شایتد
ملیساندرا او را دوباره زنده کند. پیش از این دیده ایم که او کارهای عجیب و
غریبی انجام می دهد و احتمالا دیگر فهمیده است که «ایتنیس» ناجی بشریت
نیست.
آیا اینقدر متوضع است که بپذیرد
اشتباه کرده و ایتنیس «آزور آهای» نیست و شاید جان اسنو «آزور آهای» واقعی
باشد؟ اگرچه تاکنون ندیده ایم که ملیساندرا کسی را زنده کند اما می دانیم
که چنین کاری قطعا ممکن است.
چند فصل پیش «ثوروس» از «میر» با چندین
بار زنده کردن «بریک دونداریون» این مسئله را به ما اثبات کرد. آیا ممکن
است آن صحنه برای این بوده است که مخاطبین آماده باند تا وقتی که «جورج آر
آر مارتین» جان اسنو را می کشد و او را دوباره زنده می کند، قضیه خیلی
مسخره به نظر نرسد؟
نظریه «آتش (تارگرین ها) و یخ (استارک ها)»
این توضیحی امیدوارکننده و محبوب میان
طرفداران بازی تاج و تخت است. اگرچه جان اسنو از شخصیت های اصلی به حساب می
آمده اما گذشته اش همیشه رازآلود بود. در ابتدای سریال گفته شد جان اسنو
پسر نامشروع «ادارد استارک» است. بدون اینکه توضیحی در مورد مادرش داده
شود. در داستان نیز گفته شده «ند» به همسرش خیانت کرده و نتیجه آن جان اسنو
است اما چند سر نخ وجود دارد که می گوید این روایت کامل نیست.
شاید مهمترین سرنخ زمانی بود که استنیس
گفت «ند چنین کاری نمی کرد!» او مرد خیلی شریفی بود، نبود؟ واقعا می توانید
تصور کنید به زنش خیانت کند؟ در نتیجه طرفداران این نظریه را مطرح می کنند
که والدین واقعی جان، لیانا استارک و ریگار تارگرین هستند.
تعجب کردید؟ به تاثیرات این نظریه
بیاندیشید! چنین مسئله ای می تواند از لحاظ مشروعیت برای به دست گرفتن تاج و
تخت، جان اسنو را با عمه اش، «دنریس تارگرین» برابر کند و چه پادشاه و
ملکه ای برازنده تر از «جان اسنو» و «کلیسی» برای پادشاهی هفت اقلیم؟
در هر حال اگر این نظریه درست باشد که
«اگر» بزرگی است، آن وقت چطور می شود جان اسنو مرده باشد؟ در چنین حالتی
مردن او با شمشیر مردان خودش چه کمکی به سریال می کند؟
«وایت واکر»ها نزدیک اند
پایان قسمت 8 فصل 5 را خوب به یاد داریم.
اگر هم فراموش کرده باشیم، جان اسنو آن را برای سم تعریف می کند و می گوید
که چطور وایت واکر به او خیره شد. دست هایش را بلند کرد و با زنده کردن
وحشی های مرده، ارتشش دو برابر شد. حالا بهتر از گذشته می دانیم که مرگ،
پایان داستان کسی در بازی تاج و تخت نیست. حتی وایت واکرها هم در جنگی که
قرار است علیه انسان ها به راه بیندازند، به جان اسنو به عنوان رقیبی قابل
می نگرند.
پس توجیه مناسبی ندارد که درست در لحظه ای
که قرار است نقش جان اسنو مهمتر شود، جورج آر آر مارتین او را بکشد. شاید
وایت واکرها بخواهند جان اسنو را زنده کنند و از او به عنوان یکی از خودشان
استفاده کنند! در حالی که تقریبا مطمئن هستیم نقش جان اسنو در این سریال
به پایان نرسیده اما شاید نقشش به عنوان قهرمان به پایان رسیده و قرار است
به شخصیت منفی تبدیل شود. احتمال آزار دهنده ای است.
او همیشه برمی گردد
بله «سم»، درست است، او همیشه برمی گردد
اما شاید این بار نه. – جا دارد به این مطلب هم اشاره شود که سم چقدر خوش
شانس بود که درست پیش از کشته شدن جان اسنو از دیوار خارج شد! این مسئله
باعث می شود بیننده به این فکر فرو رود که قرار است او نقش مهمتری بازی
کند.
ندیده گرفتن این حقیقت که دوربین روی چشمان
مرده جان اسنو ثابت می ماند تا نشان دهد خون زیادی از او خارج می شود و
حوضی از خون روی برف شکل می گیرد خیلی سخت است، آن هم در حالی که در بازی
تاج و تخت هر شخصیتی، فارغ از اهمیتش، در هر زمانی و بدون هیچ هشداری می
تواند کشته شود.
کشتن جان اسنو در این جای داستان توجیهی
ندارد. زمانی که در فصل یک، سر ند استارک از تنش جدا شد، مردم همین فکر را
می کردند اما آن اعدام در خدمت هدفی منطقی بود و لازم بود ند استارک کشته
شود تا جنگ هفت اقلیم آغاز شود.
کشتن راب استارک هم خیلی غافلگیر کننده
بود اما در شطرنج عظیم بازی تاج و تخت، راب استارک مثل تیریون لنیستر،
دنریس تارگرین و آنطور که تا الان فکر می کردیم جان اسنو، مهره مهمی نبود.
جان اسنو تنها شخصیتی است که به اندازه کافی به وایت واکرها توجه می کد و
حالا داستان دارد به جایی می رسد که وایت واکرها از کسی که روی تخت آهنین
می نشیند مهمتر می شوند. تنها به همین دلیل می توانیم امیدوار باشیم که جان
اسنو هم به پایان راه نرسیده است.